کورش محسنی
میدانیم که نیچه در نهان اندیشه های خود دلبستگی به سرزمین های خاوری و سد البته ایران باستان داشت. او در جایی دریغ میخورد که: "به جایِ این رومیان، چه خوب بود که ایرانیان سرورِ (Herr) یونانیان میشدند."
یا در جایی دیگر، گویا ایرانیان را نخستین کسانی میداند که به "بازگشت جاودانه ی زمان" باورمند هستند: "من میباید به یک ایرانی، به زرتشت، ادایِ احترام کنم. ایرانیان نخستین کسانی بودند که به تاریخ در تمامیّتِ آن اندیشیدند."
او پیش از چاپ کتاب چنین گفت زرتشت نیز شیفته ی زرتشت و ایرانیان باستان بوده و در یادداشت هایی که از وی برجای مانده چنین میگوید:"اگر داریوش شکست نخورده بود، دینِ زرتشت بر یونان فرمانروا شده بود ". همچنین به داستانِ شاگردیِ هراکلیتوس نزدِ زرتشت (Zoroaster) اشاره میکند. هراکلیتوس همان کسی هست که میگفت: « در یک رود نمیتوان دو بار پای نهاد » و در واقع در برابر ارزشها و هنجارهای ایستا و ساختگی سقراط و افلاطون ایستاد و بی ارزشی آنها را ثابت کرد.
او همچنین ستایشگر توان جنگی ایرانیان و بویژه چیرگی آنها در تیر اندازی و سوارکاریست و حس و حال ایرانیان که برتری جویی و حالت سروری است را میستاید. همان چیزی که شوربختانه پس از یورش تازیان و بویژه مغولان به وسیله ی اندیشه هایی که خمودگی و گوشه گیری و فرو افتادن را تبلیغ میکردند، همچون عرفان و تصوف، از بین رفت!
نیچه و زرتشت
نیچه از زبان زرتشت چنین میگوید:
"زرتشت سرزمینهای بسیار دید و ملتهای بسیار: و این گونه «نیک و بدِ» ملتهای بسیار را کشف کرد. زرتشت بر روی زمین، قدرتی شگرفتر از «نیک و بد» نیافت.
بسا چیزها که ملتی، نیک مینامید و ملتی دیگر مایهی سرافکندگی و رسوایی میشمرد: من چنین یافتم. بسا چیزها یافتم که اینجا بد خوانده میشدند و آنجا بر قامتشان جامهی تشریف میپوشاندند.
بر فراز هر ملت، لوحی از نیکیها آویخته است. هان! این لوح چیرگیهای اوست. هان! این بانگِ خواستِ قدرتِ اوست. «راستگویی و تیزچنگی در کمانگیری»: این هر دو در چشم ملتی که نام من از ایشان است، گرامی بود و دشوار: نامی که مرا هم گرامیست هم دشوار."
شخصیت نمادینی که نیچه از زبان او در گرانمایهترین نوشتارش سخن میگوید، نام زرتشت را «گرامی» میدارد و «دشوار» میشمارد! این نام برای او چندان ارزنده است که برازندهی این نام شدن را کاری سترگ میداند!
اما چرا نیچه زرتشت را برگزید؟ میدانیم که نیچه در «چنین گفت زرتشت» با به میان آوردن "فرو شُد" که میتوان گفت نقطه ایست در برابر ارزش گذاری ها و هنجارها و تعارفاتی که بشر در سده های پیشین بوجود آورده، میکوشد تا پرسمان هایی همچون متافیزیک و فرازمین را که سالها در میان بشر رخنه کرده را با گرامیداشت زمین و تن جابجا کند. به همین روی نیچه دشمن بی چون و چرای ادیان ابراهیمی و البته از همه مهمتر مسحیت بود. همین انگیزه ایست که در این اثر، بارها سخنان مسیح، باژگونه از زبان زرتشت شنیده شود. نیچه ابرانسان را به میان می آورد و ابرانسان گویی هم انسان است و هم نیست. حتی ابرانسان نیز با همه ی برتری ها و فراتر بودن از انسان امروزی، چیزی فراتر از تن و زمین نیست و ریشه ای فرازمینی مطابق با آموزه ها و ارزش های ساخته شده بدست بشر ندارد. او تنها برتر از انسان است: "‹انسان› چیزیست میان ‹حیوان› و ‹ابر انسان›."
به سخن دیگر میتوان همگی این ارزش ها و تعارف ها و هنجارهای ساخت بشر را ابزاری دانست برای پیشرفت از مرحله ی حیوان به انسان و هم اکنون فروگذاشتن این ارزشها و هنجارهای ایستا و یخ زده و در پی آن به میان آوردن ارزشهای تازه و روان و گذرا, مرحله ی پسین است برای گذار از انسان و رسیدن به ابرانسان: "بوزینه در برابر انسان چیست ؟ چیزی خنده آور یا چیزی مایه ی شرم دردناک. انسان در برابر ابر انسان همینگونه خواهد بود."
اما ابرانسان همانگونه که پیش از این گفته شد, به تن و زمین پایبند است و آن را گرامی ترین چیزها میشمارد، برای فرازمین و آموزه هایی که بویژه در ادیان ابراهیمی وجود دارد ارزشی قائل نیست. در اندیشه ی نیچه از غم و فروافتادن و خمودگی... خبری نیست. خدای رقصان و شاد ستایش میشود: "تنها بدان خدایی ایمان دارم که رقص بداند." یا "اکنون خدایی در درون ام رقصان است."
از پست ترین چیزها، والا ترین چیزها را می آفریند و این هنر ابرانسان است: "سرانجام همه ی شهوات تبدیل به فضیلت گشتند و دیوان ات همه فرشته شدند."
میتوان گفت آیین زرتشت با گوشه گیری و آموزه های فرازمینی بیشینه ی ادیان، که فرازمین را در نظر گرفته و به خوارداشت تن و زمین میپردازند، همداستان نیست. این درست به وارونه ی ادیان ابراهیمی و البته دیگر آیین ها چون مانویت ایرانیست. در آیین میترایی و زرتشت از تن آسایی و خوردن نام برده میشود. به سخن دیگر همان تن و زمینی که نیچه آن را پاس میدارد, ستایش میشود. این شیوه از گذشته های دور و دوران میترایسم آریایی ها به دین زرتشت رخنه کرده، چنانچه در وندیداد که متاثر از آیین های پیش از زرتشت است میخوانیم: "به درستی به تو بگویم, مرد زن گرفته را برتری میدهم, ای سپیتمان زرتشت, به آن کس که زن نگرفته زندگی کند... و از دو مرد انکه به گوشت انباشته, منش پاک بهتر دریافته, تا آنکس که نه اینچنین کرده است."
در گزیده ی اندرز پوریوت کیشان(نخستین اموزگاران دینی) دستور زندگانی چنین صادر شده: "سه یک(یک سوم) روز و یک شب به هیرپتستان(مدرسه دینی) شدن و خرد پرهیزکاران پرسیدن... سه یک روز و سه یک شب خوردن و رامش و آسایش کردن..." یا "تن را به داد تن و روان را به داد روان دارد..."
به سخن دیگر با تن باید رفتاری درخور تن داشت و هیچ پرهیز و سختی برای آن پذیرفته نیست.
هر چند زرتشتی که در "چنین گفت زرتشت" نیچه معرفی میشود، آنچنان هماهنگی با زرتشت راستین و تاریخی ندارد، اما بیگمان همین پاسداشت تن و زمین در میان ایرانیان و آیین زرتشت یکی از انگیزه هاییست که نیچه را وادار میکند ابرانسان خود را زرتشت بنامند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر