یکشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۹

نیچه، هیتلر و نازیسم

یكی از مواردی كه امروزه اذهان بسیاری را مشغول كرده است، این پرسش است كه آیا هیتلر دیكتاتور آلمانی تحت شرایط خاص فلسفی نیچه به ظهور رسیده است؟ این بدین علت است كه هیتلر به عنوان یك شخصیت هیولای جهان- تاریخی برآن بود كه با توسل به پاره هایی از آرمانهای نیچه، اروپا را در یك قالب منسجم و از پیش تعیین شده، وحدت ببخشد. اما این موضوع را نباید به عنوان حربه ای موفق برای كوبیدن و یا نفی آرمانهای نیچه به كار گرفت. نیچه اساسا با تسلط یك قوم و نژاد بر جامعه جهانی مخالف بود، همانطور با آلمانی ‹‹رایش›› نیز مخالف بود. در عین حال او در پی وحدت فرهنگی اروپا بود نه در پی اصلاح نژادی و استیلای یك نژاد ‹‹برتر›› بر دیگر نژادها. او بر آن بود كه بالندگی و رشد و غنی سازی فرهنگ و با عبور از مرزهای محدود و عامیانه، پای در عرصه عریض والائیها نهد و ابر انسانش را به ظهور رساند. او با هرگونه احساسات ناسیونالیستی و شوونیستی كوته فكرانه و عامه پسند مخالف بود. و ر عین حال به طبقه اشراف نجیب زاده احترام قایل بود. در واقع او به دو طبقه اجتماعی باور داشت و معتقد بود كه كهتران و توده عوام در قاعده این هرم و مهتران و افراد استثنایی در راس آن قرار دارند و ابر انسان ستاره ایی است كه بر آسمان این هرم اجتماعی خواهد درخشید. در این هرم اجتماعی كهتران و عامه مردم مكلف اند تا فراغت حال مهتران و افراد نادر و استثنایی و ‹‹نخبه گان›› را فراهم سازند تا آنها بتوانند بی دغدغه خاطر از مسایل پیش پا افتاده و امور ‹‹فیزیولوژیك›› مسئولیتهای بزرگ و خطیر خود، كه همانا فراهم ساختن شرایطی است تا تحت آن شرابط، ‹‹زمین روزی از آن ابرانسان شود›› را به انجام رسانند.

بنابراین نیچه نه فرد گراست و نه جامعه گرا، بلكه نخبه گراست، بطوری كه حتی همین افراد نخبه هدف نیستند، بلكه تنها پلی هستند به آن سوی، یعنی به سوی انسان آرمانی. جامعه مفهومی مجرد وانتزاعی است و افراد اصلا وجود ندارند، آنچه هست جز توده های پراكنده یك كل انتزاعی چیزی نیست. آنچه حقیقت دارد مردان نادر و استثنایی است. با این حال ‹‹تمدن عالی مانند هرم است كه فقط بر قاعده پهن و وسیعی می تواند استوار باشد و استحكام و قدرت بنیان عامه مردم برای اجتماع ضروری است[1]››.

بنابراین به عقیده نیچه طبقات حكم فرماست نه نژاد، گرچه نزاد برتر و نجیب نیز به عنوان یك ستون از ستون كاخ آرمانی نیچه به شمار می رود. به عبارت دیگر، نژاد برتر همچون علت ناقصه شرطی است از شرایط موثر در پیدایش و رشد و بالندگی نخبگان، اما كل اندیشه نیچه معطوف به نژاد نیست و به خودی خود علت تامه به حساب نمی آید. بنابراین نباید در هیتلر آنچه را كه به عنوان اصل ‹‹ژنتیك›› برای تمایز و تشخص استفاده می شد، با انیشه كلی تاریخی و طبقاتی نیچه اشتباه گرفت.

براستی وقت آن نرسیده است كه طبیبانه بپرسیم این كنجكاوی و كنكاش فضولانه در انگیزه های یك فیلسوف و دانشمند، انگیخته ها و عقاید او را در راستای تمایل باطنی مفسرین تحریف نخواهد كرد؟ و اساسا در تحلیل و برخورد با عقاید یك فرد، چه ضرورتی دارد تا به گذشته و به بحرانهای روحی و عقده های روانی او مراجعه شود؟ به یقین چنین كسانی یا چادر سوء حافظه گشته اند و این عبارت مشهور ‹‹بنگر چه گفته است، تا چه كسی گفته است›› را به فراموشی سپرده اند و یااینكه سوء هاضمه دارند و نمی توانند چنین عبارت موجز و كوتاهی را نشخوار كنند. ازین گذشته تقارن یك فلسفه با فلسفه نازیسم نه تنها دلیل بر بی اعتبار گشتن آنها نمی شود بلكه دلیل بی اعتباری قضاوت مغرضانه همه آنانی است كه به نحوی می خواهند مسایل را در جهت اهداف از پیش تعیین شده خود، تحریف وهدایت كنند.

‹‹هیتلر به عنوان خونخوار تاریخ، مظلوم تاریخ است›› و به عنوان یك شخصیت تاریخی در طول تاریخ مورد هجوم كینه جویان و مغرضان قرار گرفته است و به نسبت خونخواران نامی و غیر نامی و پنهان آشكار تاریخ، بیش از آنچه براستی بوده است در نقش هیولایی او اغراق شده است. چه بسا عنوان هیولا عنوان اغراق آمیزی است كه این ‹‹اروپائیان خوب!››  به هیتلر بخشیده اند. تصور این موضوع كه چرا باید اروپا در بخشیدن القاب و عناوین تا این حد دست و دلباز باشد، چنان دشوار نیست. این اروپاییان خوب براستی نیك دریافته اند كه عنصری خطرناكتر از هیتلر در تاریخ برای اروپا نبوده است. سلمان فارسی كه ایران را به لشكر عمر فروخت و چنگیز مغول برای مردم ایران و نادر شاه برای مردم هندوستان چیزی كمتر از هیتلر برای اروپاییان نیست، در حالیكه دست یهودیها و مسیحیان در هم گره خورده است تا هیتلر را نه تنها به اروپا، بلكه به كل جهان، به عنوان دیوی بی شاخ و دم كه تا به امروز نمونه ای نداشته است، معرفی كنند و در این راستا ‹‹نیچه›› نیز از مواهب این اروپاییان خوب، بی نصیب نبوده است. و فیلسوف دیوانه، مغز شیطانی، فیلسوف ملعون و ... به اضافه مشتری دائم روسپی خانه ها كه  از تفكری شرقی  برخاسته، از جمله عناوینی است كه او را بدان مفتخر ساخته اند.

آیا هرگز امكان این امر فراهم بوده است تا لحظه ای با خود در اندیشه شویم كه براستی اگر این هیولای جهان – تاریخی، یعنی آدلف هیتلر نمی بود، دكان این دموكرات و این متزوران زن صفت با كساد روبرو می شد:

‹‹در جایی كه دیگر تنها چیز درخشان زر دكانداران است دكانداران سروری كنند! امروز دیگر روزگار شهریاران نیست! آنچه امروز خود را ملت می نامد شایسته هیچ شهریاری نیست. بنگرید كه این ملت ها خود اكنون چگونه چون دكانداران رفتار می كنند: آنان از كمترین بهره در هیچ زباله ای نمی گذرند! در كمین یكدیگرند و یكدیگر را می پایند و نام آن را ‹‹حس همجواری›› می گذارند[2].››

و مهمتر از همه با این همه امكانات و رسانه های یكسو یه و جهت دار و با نویسندگان و دست اندر كاران فیلم ها ی اكشن و تبلیغاتی چه می كردند و اساسا چه سوژه ای داشتند تا در باره آن، فیلم های عریض و طویل را به نمایش گذارند. در این تامل كوتاه حقیقت بزرگی نهفته است، بی شك ‹‹هیتلری به نامی و نشانی دیگر از دل تاریخ می زایاندند.›› هیتلر، مردی كه همچنان حتی مرگ او در هاله ای از اسرار وهمناك، برای اروپاییان كابوسی است، كه بر آن پایانی نخواهد بود.
منبع: طلوع ابرانسان

1-  تاریخ فلسفه، ویل دورا نت

2- چنین گفت زرتشت، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات آگاه، ص 223

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر