یکشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۹

نیچه؛ نبوغ و جنون

«زمان ما پیش رس بدنیا آمدگان هنوز فرا نرسیده است، فقط پس فردا از آن من است».

این است دلداری نیچه در سوگ خویش

«عده ای پس از مرگ متولد می شوند».

نوابغ همیشه قدری زودتر بدنیا می آیند و یا اینكه رویاهایشان پیش از زمان خویش شكوفا می شود و اندیشه هایشان قبل از موعد مقرر به بلوغ می رسد. اینان بدعتی در مسیر تاریخ ایجاد می كنند و همچون اولین ستاره شامگاهی دیدگان را خیره می سازند. جسمشان به واسطه سنگینی و تندی افكارشان فرسوده می شود و پیش از آنكه ثمره اندیشه هایشان در «فردا» به گُل نشیند، در تالاب زندگانی «امروز» به گِل می نشیند.

 نیچه در انتهای زندگانی پربارش دچار جنون گردید. شاید تا كنون وجه اشتراك نبوغ و جنون را در گذر تاریخ، در مورد نوابغ تجربه كرده باشیم. «با یك جستجوی دقیق در تیمار خانه دیوانگان، اشخاصی را خواهیم دید كه بدون چون و چرا دارای مواهب عالی بوده اند و نبوغ آنها از خلال جنونشان به طور مشخص آشكار بوده است ...»[1] در حالی كه نبوغ اساسا عصیان بر علیه طبیعت و تمرد از اراده حیات است. چرا كه نوابغ همیشه عجول وسركش و تا حد غیر قابل تحملی در یكی از حالات و افعال خویش غیر معمول و دچار نوع خاصی از جنون می شوند. افراط یا تفریط نقطه بارزی است كه همیشه آبستن آن هستند و یكی از مشخصات و ممیزات آنها همین غیر طبیعی بودن آنهاست و شاید طبیعت دارای چنین مشخصه بارزی است كه نوع انسان اجتماعی و «گله ای» آن را به میل و هاضمه خود تغییر داده است. «طبیعت نبوغ را فقط به عده معدودی می دهد زیرا مزاج نوابغ مانع بزرگی برای راه عادی زندگی كه طالب توجه به جزییات و امور  آنی است، می باشد»[2].

نبوغ زودرس نیچه او را بین تقابل حال و آینده قرار می دهد. از همین رو جسمش شاید به موازات زندگی و حیات «انسان  امروزین» قرار داشت، اما اندیشه اش در فرا زمانی و «آینده» می تاخت. عدم توازی و تفاهم با واقعیت و حقیقت از اینجا ناشی می شود و این امر مشاجرات درونی را فراهم می سازد و جسمش را بیمار و تحت سیطره خود قرار می دهد.

حیات عینی و عملی نیچه همراه با لطافت شاعرانه و حجبی متین بوده است «در زندگی عادی او مردی مودب و متین بود و همیشه مواظب پاكی ظاهر و لباس های خود بود اما این وضع عادی ظاهری برای روحی بود كه از بیابان و یا كوهستان آمده بود». به طوری كه در «سوم ژانویه در میدان تورنیو   ناگهان بازوان را دور گردن اسب پیری كه به گاری بسته شده بود، حلقه می كند و غوغایی به راه می اندازد» لیكن توسن اندیشه اش در نهایت او را در یك بحران و جنگ نابرابر درونی قرار می دهد.

«شاید طبیعت با دیوانه كردن وی بر او رحم آورد» چرا كه طبیعت با فردی جسور و گستاخ كه پیش از موعد به پایكوبی و رقص می پردازد «هنوز دوره من فرا نرسیده است، فقط پس فردا از آن من خواهد بود» واضح است چه معامله ای خواهد كرد! بی شك دست برد به خزانه و اسرار و ناموس طبیعت جرم محسوب می شود و ا ین نامحرم باید گوشمالی شود.

«بی شك فكر تند نیچه او را زودتر از وقت پخته كرد و بسوخت، پیكار او با عصر خویش تعادل مغزش را بر هم زد. «جنون راهی است كه طبیعت فرا روی نوابغ قرار می نهد برای اجتناب آنها از درد و رنج[3]».

و سرانجام نیچه در 25 آگوست 1900، چشم از جهان فرو می بندد. خواهر او تعریف می كند كه ساعتی پیش از درگذشت او رعد و برق شدیدی بود و او تصور می كرد كه برادرش در حین رعد و برق خواهد مرد. اما او در اواخر شب خود را بازیافت و دوباره به هوش آمد و سعی كرد كه صحبت كند: «وقتی كه صبح ساعت دو به اتاقش رفتم تا نوشابه ای نیروبخش به او بدهم به محض آنكه آباژور را به كناری كشیدم تا مرا ببیند ناگهان از روی شادی و نشاط فریاد كشید «الیزابت!» من گمان بردم خطر رفع شده است او پس از چند ساعت خوابید و تصور می كردم كه به بهبودیش كمك خواهد شد اما حالت صورتش رفته رفته تغییر می كرد و تنفس او مشكل تر می شد:

سایه مرگ بر سرش افتاده بود. دوباره چشمان عجیب خود را باز كرد و به سختی اندك حركتی كرد، دهانش را باز و بسته كرد و به نظر می رسید می خواهد چیزی بگوید ولی در گفتنش تردید داشت. و برای كسانی كه در كنارش ایستاده بودند چنین می نمود كه در آن زمان صورتش اندكی قرمز شده است. بعدا یك لرزه كوچك نمود و نفس عمیقی كشیده و آرام و بی صدا پس از نگاهی شكوهمند چشمانش را برای همیشه فرو بست».

«زرتشت هم بدین سان دیده از جهان فرو بست»[4].

«نبوغ برای كمتر كسی این همه گران تمام شده است».


منبع: طلوع ابر انسان

1- تاریخ فلسفه، ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب خویی، ص 229

2- تاریخ فلسفه، ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب خویی، ص 301

3- تاریخ فلسفه، ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب خویی، ص 390

4-  نیچه فیلسوف فرهنگ، تالیف كاپلستون، ترجمه بهبهانی و جبلی، ص 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر